یه حس عجیب دارم........
خاطرات من

یه حس عجیب دارم........

الان دارم اهنگ های جدیدی که گرفتم رو گوش میدم و درس میخونم....

تقریبآ همه خوابن.............ظهر جاتون خالی ابگوشت داشتیم و ابجی و اقارضا هم اینجا بودن.........گوشت قربونی بود......

بی خیال این حرفا...........

یهو دلم خیلی برای استاد زا... تنگ شد....هی با خودم میگم نه بابا من فقط به عنوان استاد از اخلاقش خوشم میاد ولی همش به خودم دروغ میگم............

یه وقتایی مثل الان دلم هوای بودنش رو میکنه..........

الان یه نگاه به عکسایی که ازش دارم انداختم........

وای خدایا این واقعآ بی رحمیه..............

اون بهترین خوش اخلاقترین با معرفت ترین خوش تیپ ترین مؤدب ترین خوشگل ترین و..... مردیه که دیدم همه ی این خصوصیات رو با هم داره.....از یک انسان نمونه هیچی کم نداره.......................

اون واقعآ نمونه است........

ولی چه فایده..................

هی به خودم میگم بی خیال دختر این یه چیز نشدنیه..........ولی نمیتونم از فکرش بیام بیرون..............

تا اولین باری که امسال دیدمش اون روزی که رفتم سر کلاس زهرا خودمم حتی حس ام رو نفهمیده بودم.....همیشه فکر میکردم مثل یه انسان نمونه و  یه استاد نمونه دوستش دارم......اما اون روز سر کلاس که میخاستم بعد از سه ماه ببینمش قلبم تند میزد....دستام سرد شده بود......قلبم داشت میومد تو دهنم..................

اصلآ نمیتونم حالتم رو توصیف کنم ولی همین قدر بگم که اصلآ عادی نبودم خیلی داغون بودم.............

وای الان که فکر میکنم همه ی خاطراتش میاد جلوی چشمام چقدر خاطره ازش دارم(یک سال.یعنی دو ترم)تازه جدا از کلاس......

یادش بخیر روز اول دانشگاه....اولین جلسه کارگاه....بعدش روزی که صدای حمیده تو گوشیم پخش شد....روزی که پروژه ام رو بهش نشون دادم...روزی که با استاد بذر... سه تایی از طبقه دوم تا سایت رفتیم و دم در هم دوتایی شون به من تعارف کردن و پسرایه کلاس هم که اونجا بودن دهناشون وا مونده بود.....روزی که تو اموزش منتظر بودیم و کلید اتاقش رو داد و گفت برین اونجا...روزی که تو سایت تنها بود و رفتم پیشش و کلی باهاش صحبت کردم و گفتم استعفاتون رو روی میزتون دیدم و اونم گفت حدس میزدم دیده باشی.....روزی که رفتیم شرکتش.....روزی که به خاطر لب تاب افسانه شماره منو به بدبختی از ترم بالایی ها گرفته بود و بهم 4 دفعه زنگ زده بود و بعد کلاس که گوشیم رو نگاه کردم و اسمش رو دیدم باورم نمیشد وچند دفعه چشمام رو مالیدم و گوشیم رو نگاه کردم....روز ارائه پروژه که چقدر اذیتش کردم و دنبالش میرفتم و هی جوابها رو به بچه ها میرسوندم بعدم که از دیدن عکس خودش ماتش برده بود...اون روز در سلف....روزی که سایتم رو بهش نشون دادم و روز بعدش که چقدر عذرخواهی کرد و بعدم سر کلاس که 3 دفعه گفت واسم دست بزنن....و روز اخر که پروژه ی تکمیل شده رو جلوی امور کلاسا بهش نشون دادم......روزایی که تو راه برگشت باهاش میرفتم و سؤال میپرسیدم....

و.........

و یه دنیا خاطره ی دیگه........................

اخه چه طور این همه خاطره رو خیلی ساده فراموش کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدایا من تصمیم گرفته بودم هیچوقت عاشق کسی نشم تنها عشقم تو باشی و بس.........

بازم تنها عشق واقعیم تویی و چیکار کنم با دل و احساسی که بهم دادی؟؟؟؟

حالا هم نمیدونم این عشقه،دوست داشتنه،وابستگیه......نمیدونم چیه فقط میدونم هوس نیست.........

خدایا هر جا هست به سلامت دارش..............

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

گریه ام گرفته...............

اخه این چه دنیاییه؟؟؟؟

لعنت به روزگار لعنت به سرنوشت لعنت...........................

خدایا چنان کن سر انجام کار

                            تو خشنود باشی و ما رستگار

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 17:36 :: نويسنده : فرشته

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 516
بازدید کل : 30265
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 66
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل

كد تغيير شكل موس